نامت مقدس است و نشد تا نخوانمت
کوچک ترین "دلاور" بابا نخوانمت
آنقدر رحمت از پر قنداقه ات رسید
اصلا نشد که حضرت آقا نخوانمت
عیسی گرفته جان مجدد ز نام تو
حیف است بانی همه دنیا نخوانمت
جایت به روی سینه ی باباست اصغرم
زائر نمیشوم ، که در آنجا ، نخوانمت
دستم گره به پنجره های ضریح تو
یک لحظه هم نشد به تمنا نخوانمت
تو آخرین مسافر بابای خود شدی
پس حق بده که غیر مسیحا نخوانمت
تیری رسید و خنده ی تلخی زدی علی
اصلا نشد که زائر زهرا نخوانمت
بیچاره مادرت چه عذابی کشید و گفت:
بر نیزه زد ، سر تو ، که اینجا نخوانمت
دستان خالی و غم دل بی قراری و...
گهواره ای ، که قصه ی شب را نخوانمت
اصلا قبول ، هم قد اکبر شدی ولی
سخت است ، وقت خواب تو ، "لالا" نخوانمت
گلچین روزگار ، "امان ت" نداد علی
تا که علی خوش قد و بالا "بخوانمت
پوریا باقری"
- شنبه
- 28
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 7:18
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
ارسال دیدگاه